ا ی دهل بس کن !
کودکی فریادهازد تا برآمد جان او
کیسۀ خون ساخت مردی خشتک تنبان او
مردمی دیگرسرود ورقص برپاکرده اند
تا خیالی هم نیفتد درپی پرسان او
قلبها برشاخه ها آویخته جای انار
باغبان جلاد و نطع سرخ باغستان او
قصه ها آورده اند اززابل وازرستمش
سالهاخالیست ازمردانگی میدان او
یک زن
آتش زد به خود تا مشعلی روشن شود
هرچه شد، یک لحظه هم روشن نشد زندان
او
شعله ور
زنها بسی وچشم زندان کورماند
کودکان وچیغها درپردۀ پنهان او
کودکان درگورها خفتند و زنهاشعله ور
شدفزونترلیک سرنایی وسرجنبان او
شهرتوآن شهرطفل ازتجاوز مرده است
ای دهل ! بس کن نرقصد مادر گریان او